سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جبهه و جنگ - معارف اسلامی
 
...
نوشته شده در تاریخ سه شنبه 88/8/12 توسط ایران

((راه های رسیدن به خدا))

شهدا چطوری به خدا می رسیدند !!؟؟

راه های رسیدن به خدا

http://tanz.isarblog.com/



نوشته شده در تاریخ سه شنبه 88/8/12 توسط ایران

خنده

فرمانده با شور و حرارت مشغول صحبت بود، وظایف را تقسیم می کرد و گروه ها یکی یکی توجیه می شدند.یک دفعه یادش آمد باید خبری را به قرارگاه برساند . سرش را چرخاند ؛ پسر بچه ای بسیجی را توی جمع دید و گفت : (( تو پاشو با اون موتور سریع برو عقب این پیغام رو بده ))

پسر بچه بلند شد . خواست بگوید موتور سواری بلد نیستم ،ولی فرمانده آنقدر با ابهت گفته بود که نتوانست . دوید سمت موتور ،موتور را توی دست گرفت و شروع کرد به دویدن. صدای خنده همه رزمنده ها بلند شد.   

http://tanz.isarblog.com/

  مهدی قزلی



نوشته شده در تاریخ سه شنبه 88/8/12 توسط ایران

حاجی چندتا نخود بریز

کاریکاتور

کاریکاتور:طاهری-قزوین

http://tanz.isarblog.com/



نوشته شده در تاریخ سه شنبه 88/8/12 توسط ایران

                عهد ببندیم که ... عکس شهدا عمل نکنیم...

   http://epelak.blogfa.com/



نوشته شده در تاریخ سه شنبه 88/8/12 توسط ایران

 طبق معمول موقع عملیات کفش هایش را در آورده بود و با پای برهنه توی منطقه راه می رفت.
ازش پرسیدم: چرا با پای برهنه راه می ری سید ...؟
گفت: برای پس گرفتن این زمین، خون داده شده. این زمین احترام داره و خون بچه ها روش ریخته شده، آدم باید با پای برهنه روش راه بره.

  اوایل جنگ در گروه جنگهای نا منظم با شهید چمران همکاری می کرد.شب ها که می خواست بخوابد با همان لباسی که تنش بود می رفت بیرون سنگر و روی سنگ ریزه ها می خوابید.

یک شب بهش گفتم: چرا این کار رو می کنی؟چرا توی سنگر نمی خوابی؟جواب داد: بدن من خیلی استراحت کرده، خیلی لذت برده؛ حالا باید این جا ادبش کنم.

http://epelak.blogfa.com/



نوشته شده در تاریخ سه شنبه 88/8/12 توسط ایران

اگر درحالاتی که شکنجه های شدید بر من قالب می شد، حالت ذکر و توسل را نمی داشتم؛ هرگز نمی توانستم 7 ماه از اسارتم را زیر شکنجه منافقین بند بیاورم. و این در حالی بود که شکنجه های بی رحمانه بعثی ها جای خود را داشت.

به خاطر دارم که توسلات و در کنار آن زیارت عاشورا را زیاد می خواندم.

خدا رحمت کند بزرگ آزاده ایران، حاج آقا ابو ترابی را؛ همیشه به من می گفت که تو با زیارت عاشورا زنده هستی. من دائم در زیر شکنجه های شدید زیارت عاشورا را می خواندم، بلند بلند می خواندم ولی نعره نمی کشیدم.آنها دوست داشتند که داد بزنم و التماس کنم ؛ ولی من تا دردم می گرفت بلندتر می خواندم و مخصوصا به لعنت ها که می رسیدم ،هم بلندتر می خواندم و هم خیلی تکرار می کردم.

 عباس حسین مردی

http://epelak.blogfa.com/



نوشته شده در تاریخ سه شنبه 88/8/12 توسط ایران

 دود باروت صورتش را سیاه کرده بود. گوشه چادر نشست و با خاک زیر سرش را بلند کرد.

گفت: با اجازه من ده دقیقه بخوابم.سر ده دقیقه بیدار شد.

با تعجب گفتم: حاجی خوابت همین بود؟با خوشرویی گفت: توی جبهه هر بیست و چهار ساعت بیشتر از پنج دقیقه خواب سهم آدم نمی شود.

من چهل و هشت ساعت نخوابیده بودم، سهمیه ام را گرفتم.

http://epelak.blogfa.com/



نوشته شده در تاریخ سه شنبه 88/8/12 توسط ایران

من معاونش بودم ولی هیچ وقت جلوتر از من جایی وارد نمی شد . همیشه می گفت : تو سیدی ، احترامت واجبه .
خیلی وقت ها مرا به جای قرمانده اشتباه می گرفتند . یک بار به اش گفتم : این که هی منو می فرستی برم جلو ، پرستیژ شما رو می آره پایین ؛ نا سلامتی شما فرماندهی .
گفت : اون پرستیژی که می خواد با بی احترامی به سادات درست بشه ، می خوام اصلا نباشه.
(شهید عبدالحسین برونسی)  

http://epelak.blogfa.com/



نوشته شده در تاریخ سه شنبه 88/8/12 توسط ایران

مکه که بودیم،یک روز توی بازار دیدمش.سوغاتی خریده بود؛چند دست کفن،از برد یمانی.پرسیدم:اینا مال کیه؟
شروع کرد یکی یکی گفتن:این مال مادرمه،این مال پدرمه،این مال برادرمه... .
منتظر بودم اسم خودش را هم بگوید،ولی نگفت.
گفتم:پس کو کفن خودت؟
نگاه معنی داری بهم کرد.گفت: مگه من می خوام به مرگ طبیعی بمیرم که کفن داشته باشم لباس رزم من باید کفن من بشه.
(شهید عبدالحسین برونسی)

  منبع: تالار گفتگوی کانون فرهنگی رهپویان وصال  www.rahpouyan.com



شهادت پایان نیست، آغاز است، تولدی دیگر است در جهانی فراتر از آنکه عقل زمینی به ساحت قدس آن راه یابد.

"شهید آقا سید مرتضی آوینی"  



<      1   2   3   4   5   >>   >
.: Designed By Night-Skin.com :.


بازدید امروز: 560
بازدید دیروز: 151
کل بازدیدها: 7527282

[ طراحی : نایت اسکین ] [ Weblog Themes By : Night Skin ]