سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گلچین بهترین طنز ها - معارف اسلامی
 
...
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 87/2/8 توسط ایران
مسعود رمال در راه به مجدالدین همایونشاه رسید پرسید : که به چه کاری مشغول هستی ؟
گفت : چیزی نمی کارم که به کار آید .
مسعود گفت : پدرت نیز چنین بود ،چیزی نکا شت که به کار آید . ع – زاکانی

اولی : به به آقا هوشنگ خان شما هنوز زنده اید؟ هوشنگ خان : بله . مگر قرار بود مرده باشم ؟ اولی : من این طور خیال می کردم چون دیروز خانمتان از شما تعریف می کرد .

شخصی بود که به هر حمام که در رفتی چون بیرون آمدی حمامی را بگرفتی که تو رختی از آن من را دزدیده ای . بجائی رسید که او را در هیچ حمامی راه نمی دادند . بناچار روزی به حمامی رفته و چند نفر را گواه گرفت که هیچ شعبده نکند و هر داد و فریادی که کند ، بیهوده و دروغ باشد و چون به حمام داخل شد ، صا حب حمام تمامی جامه او را به خانه خود فرستاد . آن شخص از حمام بیرون آمد و لباس های خود را ندید ، ترکش (تیردان) و غلاف خنجر را برهنه در میان بست و گفت : ای مسلمانان من دعوی نمی توانم کرد . اما از این حمامی بپرسید که من مسکین چنین به حمام او آمدم ؟ ع - زاکانی


نوشته شده در تاریخ شنبه 87/2/7 توسط ایران
روزی سلطان محمود در غضب بود ، درباریان از طلحک خواستند تا او را از ملالت بیرون آورد . طلحک گفت : سلطان به سلامت باشد ، نام پدرتان چه بوده است ؟ سلطان برنجید و روی بگردانید ، طلحک باز روبرو شد و سوالش را تکرار کرد . سلطان گفت : مردک قلتبان سگ ، تو با آن چه کار داری ؟
طلحک گفت : نام پدرت معلوم شد ، حال بگوئید نام پدر پدرت چه بوده است ؟
سلطان محمود را خنده گرفت و حالش خوب شد . !!!!!!! ع – زاکانی


نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 87/2/5 توسط ایران
روزی مادری به همراه پسرش به خواستگاری رفت . وقتی از پسر راجع به درآمد او پرسیدند ، گفت : من صاحب یک ویلای کنار دریا ،چند ماشین آخرین سیستم و همینطور چند کارخانه بزرگ هستم !!
مادر دختر با خوشحالی از مادر پسر پرسید : خوب پسر شما هیچ نقص یا عـیبی ندارد ؟
مادر پسر گفت : نه ، نه او هیچ عیبی ندارد ، فقط یک ایراد کوچولو دارد ، آنهم البته تنها عیب اوست ، چطور بگم ؟ او تنها عیبی که دارد ، دروغگوئی اوست ، فقط همین !!!!!!

دختر خانمی از دوستش پرسید : راستی بگو ببینم چطور شـــد بیــن این همه خواستگار که برایت آمد آن یکی را که باستانشناس بود انتخاب کردی ؟
دوستش جواب داد : بی دلیل هم نیست - آخر او تنها مردی است که هر چه بیشتر از سنم بگذرد در نظرش ارزش بیشتری خواهم داشت ( آخه او همه چیز را مثـل عـتـیـقـه جات دوست دارد !!!

در خانواده ای که دو پسر داشتند روزی پسر کوچکتر رو به پدرش میگوید : پدر جان برای اینکه به شما فشار نیاید ، هر سال برای یکی از ما زن بگیرید ، مثلا امسال برای یکیمون زن بگیرید ، سال دیگه برای داداشم !!!!

پشت درب یکی از محضر های ازدواج در امریکا این آگهی نصب شده است : آقای داماد . . . . . ما ، درب را بسته ایم تا شما باز هم قدری فکر کنید . . . . اگر تصمیم گرفتید ، درب را بزنید تا باز کنیم !!!!


نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 87/2/5 توسط ایران

دختر و پسری که با هم نامزد بودن توی پارک راه می رفتند. پسر به دختر گفت عزیزم اگر این درخت کاج می توانست حرف بزند، درباره ما چه می گفت؟

دختر: می گفت من کاج نیستم، بلوطم!

 

 دو سگ که برای اولین بار به شهر آمده بودند، چشمشان به پارکومتر افتاد. یکی به دیگری گفت: واقعا شرم آور است، اینجا برای توالت رفتن هم باید پول بپردازیم!

 

فرق یک کاکتوس را با وان حمام می دانی؟ نه؟ پس یک بار روی آن بنشین!

 

روز قیامت فرشته مامور مردای زن ذلیل میگه مردای زن ذلیل برن اون طرف وایستن بقیه این طرف. همه مردا می رن تو قسمت زن ذلیل ها وای میستن به جز یک نفر. فرشته هیجان زده می شه کلی اون مرد رو تشویق می کنه و بعد ازش می پرسه: تو چرا نرفتی اون طرف؟ آقاهه می گه: ما این کلاه ها تو سرمون نمیره. زنم گفته همین جا وایسا جُم نخور تا من برگردم.

 

فرق یخمک و آتروپات چیست؟ یخمک خوشمزه‌تر است!

 

دو نفر میرن یک رستوران کلاس بالا، ‌دو تا کوکا سفارش میدند‌، بعد هم یکی یک ساندویچ از کیفشون درمیارند، ‌شروع می کنند به خوردن. گارسونه میاد میگه: ‌ببخشید،‌شما نمی تونید اینجا ساندویچ خودتونو بخورید. دو نفر یک نگاهی به هم می کنند، ‌ساندویچاشونو باهم عوض می کنند!!

 جورج  در و پنجره ساز بوده می ره خواستگاری ازش می پرسن چه کاره ای می گه من ویندوز نصب می کنم.

 وقتی یه سیب گاز می زنی و یه کرم درسته می بینی ناراحت نشو. اون موقعی ناراحت شو که سیبو گاز بزنی و یه کرم نصفه ببینی.

 جورج  عینک دودی می زنه می ره بیرون. پسرشو می بینه محکم می زنه زیر گوشش می گه این موقع شب بیرون چی کار می کردی؟ بچش می گه بابا شب نیست عینکتو بردار. جورج  عینکشو بر می داره. دوباره میزنه زیر گوش پسره. پسره می گه چرا می زنی؟ میگه از دیشب تا حالا اینجا چی کار می کردی؟

 جورج  پرتقال پوست می کنده، هی خدا خدا می کرده موز باشه.

 

جورج  دست می کنه تو دماغش. یکی می بینتش می گه تو اون یکی سوراخه. غضی می گه: نه من می خوام از پشت سر غافلگیرش کنم.

 

جورج  از بچه‌اش می پرسه چند سالته؟ می گه 13. جورج میگه من هم سن و سال تو که بودم 16-17 سالم بود.



نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 87/2/5 توسط ایران

خیلی وقت بود ندیده بودمش، وقتی بعد از مدتها دیدمش خیلی جا خوردم، بازم هول شدم، دست و پامو گم کردم
برق چشماش تنمو می لرزوند، وقتی می بینمش بی اختیار می لرزم، هول می شم می خوام داد بزنم نمیدونم فقط منم که طاقت نگاشو ندارم یا همه اینطورین؟ مدتی خیره به هم نگاه کردیم، هر کدوم منتظر حرکتی از دیگری بودیم، اون موقع مثل یک قرن بود، برام ثانیه ها از حرکت ایستاده بودن، موتور مغزم با سرعت تمام کار می کرد اون موقع بی اختیار فریاد کشیدم.. سوسسسسک

هفت هشت تا لاک پشت تصمیم گرفتن برن پیک نیک بساطی فراهم کردند و رهسپار جنگلی شدند.
شش ماه طول کشید که منطقه خوش منظره ای را پیدا کردند  نشستند سفره را انداختند و غذا و نوشابه ها را بیرون اوردند ناگهان دیدند که در بطری باز کن نیاورده اند.تبادل نظر کردند و به جوان ترین فرد گفتند تو برو که از همه ما انرژی بیشتری داری او گفت من میرم به شرطی که دست به غذا ها نزنید بهش قول دادند او رفت یکسال گذشت نیامد  دو سال گذشت نیامد بعد از دوسال یکی گفت خوب دوستان ظاهرا بلائی سر این دوست ما امده من پیشنهاد میکنم شروع کنیم.به مجردی که دستشان رفت طرف غذا ان لاکپشت جوان از پشت درختی بیرون امد و گفت:دیدی گفتم تا من برم شما شروع میکنید !!!!!!!!

یه روز یه گنجشکه با یه موتورسوار تصادف میکنه، بهوش که میاد میبینه توی قفسه، میگه خاک برسرم شد یارو مرده.

یارو یه بسته پول داشته میخاسته یه جا قایمش کنه خلاصه میره جلوی یه دیوار که یه شکافی روش داشته و پولشا میزاره اونجا و برای اینکه کسی نیاد پولشا برداره یه کاغذ برمیداره روش مینویسه من محمد پسر اصغر میگویم در این شکاف هیچ پولی وجود ندارد،خلاصه کاغذ را میچسبونه رو شکاف و میره،یه یارویی از اونجا رد میشه و اونا میخونه و پولها را برمیداره و زیر اون نوشته مینویسه منم حسن پسر یوسف حرف او را تصدیق میکنم.

یه روز متخصصها سه نفر رو میگرن تا روشون تحقیق کنند. یه آلمانی
یه ژاپنی و جرج دبلیو بوش. مغز آلمانی رو شکافتند، توش یه مشت خازن و
آی سی بود. یه خورده متعجب شدن. بعد مغز ژاپنی رو باز کردند. دیدن
که کلا یه دونه آی سی توشه. همه متحیر شدند و تشویق میکردن. بعد نوبت
به جرج رسید. مغز جرج رو شکافتند. با کمال تعجب دیدند که یه رشته سیم
ازاین ور به اون ور کشیده شده. همه کف کردند و حسابی متعجب بودن که
عجب سیستمی. همه چیز توی این یه رشته سیم خلاصه شده. بعد گفتند که
بیاییداین سیمو ببریم ببینیم چه خبره. یکیشون یه سیم چین برداشت. سیم رو با
احتیاطقطع کرد، گوشهای جرج افتاد...
 
یکی توی کیوسک تلفن بوده بیرون میاد ازش می پرسن سالمه؟؟ میگه آره سالمه فقط آفتابه نداره..

یکی تی‌شرت تایتانیک می‌پوشه، می‌ره دریا غرق می‌شه
 
یه نفر با موتور سیکلت می خوره زمین، بعد پا میشه می گه جلو نیایید که من به هیچ نامردی رضایت نمی دم

مردی در خانه‌ای می‌رود و از پسر صاحبخانه طلب آب می‌کند. پسر کاسه‌ای پر از آب آورده، به دست مرد می‌دهد.ناگهان کاسه از دست مرد می‌افتد و می‌شکند. مرد خجل و شرمنده شروع به عذرخواهی می‌کند. پسرک هم برای اینکه دل او را به دست آورد می‌گوید: عیب نداره، به بابام می‌گم یه کاسه دیگه واسه سگمون بخره
 
یکی کنار یه چاهی وایساده بوده، هی میگفته:‌ سیزده،..سیزده،..سیزده.. یکی از اونجا رد میشده، می‌پرسه: ببخشید قربان، می‌تونم بپرسم دارید چیکار می‌کنید؟ مرد یقه یارو رو میگیره، پرتش می‌کنه تو چاه، میگه: چهارده،...چهارده،...چهارده

 تمساحه میره گدایی،‌ میگه:‌به من بدبختِ مارمولک کمک کنید

دوتا پسر حوصله‌شان سر رفته بود. یکی از آنها گفت: بیا شیر یا خط بیندازیم. اگر شیر شد میریم دوچرخه سواری، اگر خط شد میریم سینما می‌کنیم و اگر سکه روی لبه‌اش ایستاد میریم درس می‌خونیم!

یه روز یه مورچه میره تو چایی یه آدم خسیس، خسیسه مورچه هه رو درمیاره و میگه: زودباش، هرچی چایی خوردی تف کن!
 
یه روز یه خسیسه مریض میشه. دوستش میره عیادتش، حالشو میپرسه. خسیسه میگه: حالم بده. دکتر گفته باید حسابی عرق کنم تا خوب بشم. برای همینم رفته ام زیر پتو. دوستش گفت: باید حسابی عرق کنی؟ پس بدون امشب همه بر و بچه ها و فک و فامیلاشون میان خونه ت مهمونی!   

 یه روز دو نفر داشتند برای هم خالی می بستند؛ اولی گفت: بابای من یه انباری گنده داره که همه دنیا توش جا میگیره.دومی گفت: این که چیزی نیست، بابای من یه چوب دراز داره که با استفاده ازش می تونه از اینجا ستاره ها رو تو فضا حرکت بده! اولی گفت: خالی نبند! اگه راست میگی بابای تو چوبش رو کجا نگه میداره؟ دومی جواب داد: خب، معلومه؛ توی انباری بزرگ بابای تو!
 
یه بادکنک فروشه ورشکست می شه؛ چون بادکنکهاش رو به شرط چاقو می فروخته!
 
یه روز دو نفر داشتند برای هم خالی می بستند؛ اولی گفت: دیشب من یه توپ شوت کردم که رفت تا کره ماه، خورد تو سر یه مرده و برگشت. دومی گفت: آهان! پس دیشب اون توپی که خورد تو سر من تو شوت کرده بودی!
 
یه روز دو نفر رو به بیمارستان میرسونن که هردو  10% سوختگی و 90% کوفتگی داشتند. از اولی می پرسن: چی شده؟ چرا این جوری شده ای؟ جواب میده: چون که وقتی آتیش گرفتم، با بیل خاموشش کردن! بعد از دومی می پرسن: تو چت شده؟ دومیه جواب میده: آتیش کنج دیوار بود؛ خواستم از روش بپرم!

یه روز یکی میره دندونپزشکی و به دکتره میگه: آقای دکتر! من این دندونم درد میکنه.
دندونپزشکه هم یه کم نگاه میکنه و بعد دندونه رو میکشه. بعد مرده میزنه زیر خنده و میگه: خرت کردم، خرت کردم؛ اون یکی دندونم بود!
یه نفر دندوناش طلا بوده، هر شب تو گاوصندوق می خوابیده!
 
معلم از شاگردش می پرسه:دو تا حیوان دو زیست نام ببر؟شاگرد می گه: قورباغه و برادرش.
 
یه روز یه مرده می ره پیش یه روانپزشک و میگه: آقای دکتر، من هر شب خواب می بینم دارم با یه عده خر  فوتبال بازی می کنم؛ یه دوایی چیزی بهم بدید که دیگه از این خوابا نبینم. دکتره میگه: بیا آقا، این قرصها و این شربت رو امشب بخور؛ دیگه این خوابا رو نمی بینی. مرده میگه: آقای دکتر، نمی شه اینها رو از فرداشب بخورم؟ آخه امشب فیناله!

 صاحب مغازهای از شاگردش می پرسه: موقعی که من نبودم کسی زنگ نزد؟ شاگردش گفت فقط سفیر فرانسه زنگ زد. صاحب مغازه ی ذوق زده می گه: چه افتخاری! نفهمیدی چه کار داشت؟شاگرده می گه: فقط گفت ببخشید اشتباه زنگ زدم!!!

یه نفر میره دکتر میگه آقای دکتر هیچ کس منو تحویل نمی گیره. دکتره میگه: نفر بعدی
 
معلم نقاشی:احمد، چرا دفترنقاشی ات خیس شده  است؟ احمد:آقا اجازه، چون  یک کوزه  شکسته نقاشی کردم.

 چرا تولدت رو تو یه مدرسه برگزار می کنی؟ آخه مدرسه خیلی کلاس داره.
 
همه چیز مثل زنده باد، مرده باد شنیده بودیم ولی دیگه پمپ باد نشنیده بودیم.

یک نفر که پشتش میخارید، هرکاری کرد دستش به پشتش نرسید، مجبور شد یک صندلی بگذارد.
 
یک نفر خواب دید که یک غول بی شاخ و دم او را تعقیب می کند. فرار کرد و به پیچید توی یک کوچه بعدا فهمید، بن بست است. غول هر لحظه نزدیک تر می شد. هراسان پرسید حالا با من چیکار می خواهی بکنی. غول جواب داد. من نمی دانم تو داری خواب می بینی.

 سحرگاه روز شنبه، زندانی را به پای چوبه دار بردند تا اعدام کنند.  زندانی زیر لب با خودش گفت: از شنبه این هفته معلومه که چه هفته گندی پیش رو دارم.
 
معلم موضع انشا روی تخته نوشت:"درباره هر چیزی که در جیبتان است یک انشا بنویسید.انشا زیر مربوط به یکی از دانش آموزان است:
برای نوشتن انشا دست درجیبم کردم. چند تا سوراخ در آن بود. از خجالت به سرعت سوراخ ها را سرجایش گذشتم ولی به علت دستپاچگی یکی از سوراخ ها به زمین افتاد و پایم  رفت توی سوراخ. تا پایم را از توی سوراخ در بیاورم، زنگ انشا تمام شده بود و ما به سمت خانه راه افتادیم. البته در راه بازگشت به خانه چارچشمی مواظب سوراخ های دیگر زندگی بودم، مبادا که پایم در آن ها گیر کند.

سه تا دزد مشغول دزدی بودن که صاحب خانه رسید. هرکدام داخل یه گونی قایم میشن صاحب خانه یه لگد میزنه به گونی اول.  صدای گردو در میاره. به دومی میزنه صدای نون خشک میده. به سومی میزنه. صدایی نمیاد. دوباره میزنه بازم صدا نمیده. چند بار دیگه میزنه. یارو شاکی میشه میاد بیرون میگه: عمو، آرده، آرد صدا نداره.

دو نفر دو تا گاو میخرن، اولی به دومی میگه: حالا چی کار کنیم که گاوامون با هم اشتباه نشن؟ دومی میگه: تو دست به گاوت نزن، من یه گوش گاومو میکنم. بعد از چند وقت، گاو اولی هم گوشش گیر میکنه به یه جایی کنده میشه. ایندفعه دومی میگه: تو دست به گاوت نزن من دم گاومو میکنم. از قضا بعد از چند وقت دم اون یکی گاوه هم کنده میشه. خلاصه هی اولی میزنه یه جای گاوشو ناقص میکنه، اون یکی گاوه هم همون بلا سرش میاد. آخر سر اولی شاکی میشه به دومی میگه: اصلاً سفیده مال من سیاهه مال تو!!!

 یکی اسمش مراد بوده، ازش می پرسند چرا اسمتو گذاشتن مراد؟ میگه آخه من آب نطلبیده بودم!!

دو نفر از تو جزیره آدمخورا رد میشدند، یهو میبیندند آدم خورا محاصرشان کردند. یکی از اونا با حال زار میگه: بدبخت شدیم! اون یکی میگه: نترس بدبخت نشدیم! اون سنگ رو از جلوی پات بردار بکوب به سر رئیس قبیله. یارو خوشحال میشه، سنگ رو میکوبه تو کلة رئیس قبیله. رئیسِ قبیله جابجا میمیره، باقی افراد قبیله شاکی میشن، نیزه به دست، شروع میکنن دویدن طرف اونا! یهو رفیقش میگه: خوب، حالا دیگه بدبخت شدیم!!!



نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 87/2/5 توسط ایران

سه نفر رفته بودن ایستگاه راه آهن، تا میرسن تو یهو قطار حرکت میکنه، هم با هم میگذارن دنبال قطار حالا ندو کی بدو! خلاصه بعد از هزار بدبختی، یکیشون میرسه به قطار و میپره بالا و دستشو دراز میکنه، دومی رو هم سوار میکنه، ولی سومی بندة خدا هرچی میدوه نمیرسه. خلاصه خسته و کوفته برمیگرده تو ایستگاه. یکی بهش میگه: آقاجان چرا اینقدر خودتونو خسته کردید؟ قطار بعدی نیم ساعت دیگه حرکت میکنه، وامیستادید با اون میرفتید. نفس زنان میگه: منم نمیدونم! فقط قرار بود من برم، اون دوتا رفیقام اومده بودن بدرقم!!!

بچه‎ای در یک کلیسا را مرتب می زد و فرار می کرد ، هر بار که کشیش در را باز می کرد هیچکس را پشت در نمی دید.بار آخر عصبانی شد و پشت در ایستاد،به محض اینکه صدای در را شنید در را باز کرد بچه که دستپاچه شده بود، به کشیش گفت : ببخشید حضرت عیسی خانه است!!!

ماموران وارد دخمه ای شدندو دیدند عده ای تریاک می کشندند، هفت تیرشان را کشیدند و گفتندند: بی حرکت. شیره ای ها گفتند:کو حرکت!!!!!!!!

آقای سردبیر! بازم که این روزنامه پر از اشتباه چاپیه، امروز بیش از صد نفر تلفن کردند و اعتراض کردند. جناب مدیر اجازه میدین از امروز شماره تلفن روزنامه روهم اشتباه چاپ کنیم؟

کنفرانس بین المللی شناخت طبیعت انسان بوده، اول انگلیسیه میاد میگه: انسان قائم به ذاته و یک ساعت سخنرانی فلسفی می کنه. بعد هندیه میاد میگه: روح انسان بر جسمش مستولیه و اون هم دو ساعت سخنرانی میکنه. نوبت یه آمریکاییه میشه، میاد پشت میکروفون، میگه: اصولاً انسانها همه یا قاتل‎اند یا دیوانه‎اند!! همه ملت سر وصداشون در میاد که: یعنی چی آقا؟ این حرفا چیه؟ میگه: صبر کنید! من ثابت می کنم! اشاره میکنه به یه بابایی میگه:برای مثال آقا شما بیا بالا. یارو میره بالای سن. میگه: آقا اگه به شما بیست میلیون دلار بدن آدم میکشی؟! آقاهه میگه: نه که نمی‎کشم! میگه: خوب دیدید که دیوانه است!!!

میخواستن یکی رو شکنجه روحی بدن، میفرستنش تو یک اتاق گرد، میگن برو یک گوشه بشین!!!

سوسکه میخواست خودکشی کنه! میره کنار دمپایی می خوابه !

یه نفر به سوپر مارکت رفت و یک بیسکویت خواست ولی حرفی از مارک آن نزد، فروشنده گفت: آقا مادر چه طوره ؟ گفت: سلام می رسونه!

یه نفر سرش میخوره به میله وسط اتوبوس، جا به جا ولو میشه کف اتوبوس. بعد از چند لحظه، چشماشو باز میکنه میبینه مردم واستادن بالا سرش میله رو گرفتن، میگه : ولش کنین ببینم چی میگه !

یارو داشته پسرشو در مورد ازدواج نصیحت میکرده، میگه : پسرم خواستی زن بگیری، برو از فامیل زن بگیر، ببین تو همین دور و بر خودمون، داییت رفته زن داییت رو گرفته، عموت رفته زن عموت رو گرفته، حتی خود من اومدم مادرت رو گرفتم.

یه نفر میره تو یخچال درو رو خودش میبنده! بهش میگن چیکار میکنی؟میگه: میخوام ببینم این چراغش واقعا خاموش میشه یا نه !!

یه نفر با نهایت ناراحتی و غمگینی نشسته بوده تو یک قهوه خانه همین جور یک ساعت تمام داشته به استکان چایی نگاه میکرده. یه آدم جاهل با خودش میگه بگذار یکم بخندیم، میره جلو، چایی رو، لاجرعه میخوره . طرف یک نگاه غمناک به جاهله میکنه، بعد یهو میزنه زیر گریه ! جاهله ناراحت میشه میگه: بابا بی خیال، شوخی کردم جون حاجی، اصلاً الان یدونه چایی داغ برات میگیرم، مهمون من! طرف در حین هق هق میگه: نه داداش، تقصیر تو نیست. اصلاً امروز بدترین روز زندگی منه! اولش صبح خواب موندم دیر رسیدم سرکار، رئیسم هم بیرونم کرد! بعد اومدم برگردم خونه، دیدم ماشینم رو دزد برده! رفتم کلانتری، گفتن کاریش نمیتونن بکنن ... بعد تاکسی گرفتم رفتم خونه، یهو دیدم کیف پولم رو گم کردم، راننده تاکسیه هرچی از دهنش درومد بارم کرد و گاز داد رفت. بعد رفتم تو خونه دیدم زنم فرار کرده و هرچی پول و طلا هم داشتیم دزدیده و رفته! آخر تصمیم گرفتم خودمو بکشم، که یهو تو اومدی استکان سمم رو تا ته خوردی!


یه نفر داشته واسه رفیقاش خالی میبسته. آره اون روز رفته بودم شکار، یهو یک خرس وحشی دیدم، زدم با یک تیر کارشو ساختم. وقتی خواستم ببرمش دیدم خیلی سنگینه، یه تیکه‎اش را کندم انداختم رو شونه‌ام، بقیه‌اش رو گذاشتم برای لاشخورها. دیگه داشتم برمی‌گشتم که یه خرس گنده دیگه بهم حمله کرد، اونم شکار کردم و یه تیکه اش رو کندم و انداختم روی اون یکی شونم. یهو تلفن زنگ میزنه، طرف میره تلفن رو جواب میده، وقتی برمیگرده یادش رفته بوده داشته چی میگفته. به رفیقش میگه: خوب کجا بودم؟ رفیقش میگه: اونجا که رفتی شکار. میگه: آره داداش داشتم می گفتم, ده تا کبک رو با تفنگ زدیم و اونارو کباب کردیم و خوردیم، آی خوردیم آی خوردیم!!




نوشته شده در تاریخ دوشنبه 87/2/2 توسط ایران

کودک : مامان چرا زنها فوتبال بازی نمی کنند ؟
مادر : چون محاله یازده تا زن پیدا بشوند که حاضر باشند یکجور و یکرنگ لباس بپوشند . !!

پیرزنی فرتوت را پرسیدند : تو کلاته ای ( روستا ) را دوست داری بتو ببخشند یا کنون به شوهری نزد یک گرد ی ؟
پیرزن گفت : من با روستائیان گفت و شنود نتوانم کردن ، هم گوشم سنگین شده است و هم چشمم بینائی ندارد !!!

شخصی با معبری ( تعبیر کننده خواب ) گفت : در خواب دیدم که از پشگل شتر بورانی میسازم ، تعبیر آن چه باشد ؟
معبر گفت : دویست تومان بده تا تعبیر خوابت را بگویم .
شخص گفت : اگر دویست تومان داشتمی خود به بادنجان دادمی و بورانی ساختمی تا از پشگل شتر نبایستمی ساخت . ع – زاکانی



نوشته شده در تاریخ یکشنبه 87/2/1 توسط ایران

یکی داشته شامپو را بدون آب می مالیده رو سرش ازش می پرسن چرا بدون آب میگه آخه روش نوشته برای موهای خشک

آرنولد میره آبادان..همون شب اول آبادانیه تو خیابون بهش گیر می ده که ولک تورو جون بوات..تورا جون ننت..فردا ما رو که تو خیابون دیدی بهم سلام کن! خلاصه اونقدر التماس می کنه تا آخر ارنولد قبول می کنه تا آخر آرنولد قبول می کنه. فرداش آبادانیه داشته با دو سه تا از رفیقاش تو خیابون چرخ میزده..یهو ارنولد میاد میگه: سلام عبود!آبادانیه میگه :اه ه ...دوباره این سریش اومد..!!

تو جزیره آدم‌خورا یک بابایی میره ساندویچ فروشی، یک ساندویچ مغز سفارش میده. ساندویچیه میگه: میشه 2 دلار. مرده عصبانی میشه میگه: یعنی چی؟ مگه سَرف گردنست؟! هفته پیش یک دلار بود! ساندویچیه میگه: آخه این مغز انگلیسیه، بابا ‌بالاخره یک کلاس خاص خودشو داره. مردک هم ساندویچش رو میخوره و چیزی نمی‌گه. هفته دیگه میاد دوباره یک ساندویچ مغز سفارش میده، این دفعه ساندویچیه میگه:‌شد 10 دلار! یارو خیلی شاکی میشه، میگه‌: بابا چه خبرته؟! ساندویچیه میگه: آخه عزیز من،‌این دفعه مغز فرانسویه، کلی فسفر داره به جان تو! باز طرف چیزی نمی‌گه و پول و میده و ساندویچش رو می‌خوره. هفته بعد دوباره میاد و یک ساندویچ مغز سفارش میده، این دفعه ساندویچیه میگه: میشه 100 دلار! یارو دیگه پاک شاکی میشه و ساندویچ رو می‌کوبه رو میز دادمیزنه:این چه مسخره بازیه دراوردی؟!
ساندوچیه میگه:‌آخه عزیز من،‌این یکی مغز نژاد بوش آمریکاییه،‌ باید 100 تا کله بشکنیم تا ازش یک ساندویچ دربیاد!!
یکی با زنش دعواشون شده بوده، ‌با هم حرف نمی‌زدند. زنه وقتی شب میره بخوابه، یک یادداشت برای شوهرش می‌گذاره که: منو فردا ساعت 6 بیدار کن. صبح زنه ساعت 10 از خواب پا میشه، ‌می‌بینه ترکه براش یک یادداشت گذاشته که: پاشو زنیکه قرقرو! ساعت 6 صبحه .




یکی با زنش رفته بوده سینما، تو فیلم یهو یه گاوه شروع می‌کنه دویدن طرف تماشاچیا. مرد یهو میپره زیر صندلی، زنش میگه: ‌بابا خجالت بکش! این فیلمه. مرد میگه: زن! من و تو می‌دونیم فیلمه، گاوه که نمی‌دونه!


یک روز سه تا شکارچی با هم قرار می زارن برن تمساح بگیرن..بعد از مدتی ? تاشون برمی گردن ولی هرچی منتظر می مونن می بیبنن اون یکی نمی یاد.اون دو تا هم نگران می شن می رن دونبالش...بعد از مدتی می بینن یارو یقه یه مارمولک رو گرفته هی می گه بگو بابات کجاست بگو بابات کجاست

یه روز یه پرگاره مست می کنه،مربع می کشه!

شوهری خانمش رو میبره سونوگرافی که جنسیت بچه شون رو معلوم کنند. دکتر میگه: مژده بده، بچه‌ت دختره. مرده به زنش میگه از خانم دکتر بپرس اسمش چیه؟

یه نفر یه تیکه یخ گرفته بوده بالا، ‌داشته خیلی متفکرانه بهش نگاه می‌کرده. رفیقش ازش میپرسه: چیرو نگاه میکنی؟ طرف میگه: ازش آب میچیکه ولی معلوم نیست کجاش سوراخه

یکی زنگ میزنه اداره هواشناسی میگه آقا دستتون درد نکنه امروز هوا خیلی خوب بود

یکی داشته پیاده میرفته کارواش بهش می گن چرا پیاده میری میگه آخه این دوقدم را را کسی با ماشین میره؟

به یکی می گن تو نمی خوای آدم بشی میگه من از این قرتی بازیا خوشم نمی یاد.

یک بنده خدایی لکنت زبون داشته، یک بار میره دکه روزنامه فروشی، میگه: آ آ آقا... وی وی وینستون دارین؟ فروشنده میگه: نه نه نداریم. همون موقع یک مشتری دیگه میاد، میگه: ببخشید وینستون دارید؟ فروشندهه میگه: نه آقا نداریم. یارو اولی شاکی میشه، یقه فروشنده رو میگیره، میگه: م م مرتیکه.. ا ا ادای م‌منو در میاری؟! فرشونده میگه: نه نه نـه به جون تو.. دا دا داشتم اَ اَ ادای اون ددر میاوردم!

یه روز یه قورباغه قرص اکس میخوره کرال میره!
زنی میره داروخانه میگه آقا یه سم خیلی قوی می خوام، مرده می پرسه برای چی می خواین؟ میگه میخوام شوهرمو بکشم. مرده میگه ولی شما نمیتونین این کارو بکنین! زنه از توی کیفش عکس شوهر شو میاره بیرون و به اون نشون میده ، مرده میگه آها شما نسخه دارین میشه!!!
یکی رفت بیمه گفت من بیمه بدنه دارم خوشبختانه ! دیشب پسرم خوابش برده ؛ تو اتوبان زده به جدول . متاسفانه !شانس آورده ؛ تو اون خیابون تاریک ! هیچ ماشینی قیچیش نکرده

یه نفر گوشش درد میکرد، میره دندونپزشکی، به دکتر که باید گوش منو بکشی. دکتر میگه بابا جان اولا" من دندانپزشکم، ثانیا" گوش رو که نمیکشن! طرف هی اصرار میکنه تا دکتر عصبانی میشه گوشش رو میکنه! رفیقش اونو میبینه و میپرسه گوش ات چی شده! میگه گوشم درد میکرد رفتم کشیدمش. دوستش میگه: همین کارا رو میکنی که بهت میگن خر! حداقل پر میکردیش!!!!

سلام

صبح بخیر

کماکان ما را شرمنده نمودید جناب مهندس

عکس ها زیبا بودند ولی به زیبایی منطقه پدر خانم شما نمی رسه

امیدوارم بزودی فیلم آماده بشه تا از شرمندگی  شما در بیام

مجددا سپاسگزارم . به خانواده سلام برسانید

 




نوشته شده در تاریخ یکشنبه 87/2/1 توسط ایران

یه هواپیما تو قبرستون اسرائیل سقوط میکنه فردا رادیو اسرائیل میگه: شب گذشته یک فروند هواپیمای توپولوف در حومة شهر سقوط کرده و تا این لحظه 34513 جسد کشف شده! عملیات برای یافتن اجساد بقیه قربانیان همچنان ادامه دارد!!!

سه نفر رفته بودن ایستگاه راه آهن، تا میرسن تو یهو قطار حرکت میکنه، هم با هم میگذارن دنبال قطار حالا ندو کی بدو! خلاصه بعد از هزار بدبختی، یکیشون میرسه به قطار و میپره بالا و دستشو دراز میکنه، دومی رو هم سوار میکنه، ولی سومی بندة خدا هرچی میدوه نمیرسه. خلاصه خسته و کوفته برمیگرده تو ایستگاه. یکی بهش میگه: آقاجان چرا اینقدر خودتونو خسته کردید؟ قطار بعدی نیم ساعت دیگه حرکت میکنه، وامیستادید با اون میرفتید. نفس زنان میگه: منم نمیدونم! فقط قرار بود من برم، اون دوتا رفیقام اومده بودن بدرقم!!!

بچه‎ای در یک کلیسا را مرتب می زد و فرار می کرد ، هر بار که کشیش در را باز می کرد هیچکس را پشت در نمی دید.بار آخر عصبانی شد و پشت در ایستاد،به محض اینکه صدای در را شنید در را باز کرد بچه که دستپاچه شده بود، به کشیش گفت : ببخشید حضرت عیسی خانه است!!!

ماموران وارد دخمه ای شدندو دیدند عده ای تریاک می کشندند، هفت تیرشان را کشیدند و گفتندند: بی حرکت. شیره ای ها گفتند:کو حرکت!!!!!!!!

آقای سردبیر! بازم که این روزنامه پر از اشتباه چاپیه، امروز بیش از صد نفر تلفن کردند و اعتراض کردند. جناب مدیر اجازه میدین از امروز شماره تلفن روزنامه روهم اشتباه چاپ کنیم؟

کنفرانس بین المللی شناخت طبیعت انسان بوده، اول انگلیسیه میاد میگه: انسان قائم به ذاته و یک ساعت سخنرانی فلسفی می کنه. بعد هندیه میاد میگه: روح انسان بر جسمش مستولیه و اون هم دو ساعت سخنرانی میکنه. نوبت یه آمریکاییه میشه، میاد پشت میکروفون، میگه: اصولاً انسانها همه یا قاتل‎اند یا دیوانه‎اند!! همه ملت سر وصداشون در میاد که: یعنی چی آقا؟ این حرفا چیه؟ میگه: صبر کنید! من ثابت می کنم! اشاره میکنه به یه بابایی میگه:برای مثال آقا شما بیا بالا. یارو میره بالای سن. میگه: آقا اگه به شما بیست میلیون دلار بدن آدم میکشی؟! آقاهه میگه: نه که نمی‎کشم! میگه: خوب دیدید که دیوانه است!!!

میخواستن یکی رو شکنجه روحی بدن، میفرستنش تو یک اتاق گرد، میگن برو یک گوشه بشین!!!

سوسکه میخواست خودکشی کنه! میره کنار دمپایی می خوابه !

یه نفر به سوپر مارکت رفت و یک بیسکویت خواست ولی حرفی از مارک آن نزد، فروشنده گفت: آقا مادر چه طوره ؟ گفت: سلام می رسونه!

یه نفر سرش میخوره به میله وسط اتوبوس، جا به جا ولو میشه کف اتوبوس. بعد از چند لحظه، چشماشو باز میکنه میبینه مردم واستادن بالا سرش میله رو گرفتن، میگه : ولش کنین ببینم چی میگه !

یارو داشته پسرشو در مورد ازدواج نصیحت میکرده، میگه : پسرم خواستی زن بگیری، برو از فامیل زن بگیر، ببین تو همین دور و بر خودمون، داییت رفته زن داییت رو گرفته، عموت رفته زن عموت رو گرفته، حتی خود من اومدم مادرت رو گرفتم.

یه نفر میره تو یخچال درو رو خودش میبنده! بهش میگن چیکار میکنی؟میگه: میخوام ببینم این چراغش واقعا خاموش میشه یا نه !!

یه نفر با نهایت ناراحتی و غمگینی نشسته بوده تو یک قهوه خانه همین جور یک ساعت تمام داشته به استکان چایی نگاه میکرده. یه آدم جاهل با خودش میگه بگذار یکم بخندیم، میره جلو، چایی رو، لاجرعه میخوره . طرف یک نگاه غمناک به جاهله میکنه، بعد یهو میزنه زیر گریه ! جاهله ناراحت میشه میگه: بابا بی خیال، شوخی کردم جون حاجی، اصلاً الان یدونه چایی داغ برات میگیرم، مهمون من! طرف در حین هق هق میگه: نه داداش، تقصیر تو نیست. اصلاً امروز بدترین روز زندگی منه! اولش صبح خواب موندم دیر رسیدم سرکار، رئیسم هم بیرونم کرد! بعد اومدم برگردم خونه، دیدم ماشینم رو دزد برده! رفتم کلانتری، گفتن کاریش نمیتونن بکنن ... بعد تاکسی گرفتم رفتم خونه، یهو دیدم کیف پولم رو گم کردم، راننده تاکسیه هرچی از دهنش درومد بارم کرد و گاز داد رفت. بعد رفتم تو خونه دیدم زنم فرار کرده و هرچی پول و طلا هم داشتیم دزدیده و رفته! آخر تصمیم گرفتم خودمو بکشم، که یهو تو اومدی استکان سمم رو تا ته خوردی!


یه نفر داشته واسه رفیقاش خالی میبسته. آره اون روز رفته بودم شکار، یهو یک خرس وحشی دیدم، زدم با یک تیر کارشو ساختم. وقتی خواستم ببرمش دیدم خیلی سنگینه، یه تیکه‎اش را کندم انداختم رو شونه‌ام، بقیه‌اش رو گذاشتم برای لاشخورها. دیگه داشتم برمی‌گشتم که یه خرس گنده دیگه بهم حمله کرد، اونم شکار کردم و یه تیکه اش رو کندم و انداختم روی اون یکی شونم. یهو تلفن زنگ میزنه، طرف میره تلفن رو جواب میده، وقتی برمیگرده یادش رفته بوده داشته چی میگفته. به رفیقش میگه: خوب کجا بودم؟ رفیقش میگه: اونجا که رفتی شکار. میگه: آره داداش داشتم می گفتم, ده تا کبک رو با تفنگ زدیم و اونارو کباب کردیم و خوردیم، آی خوردیم آی خوردیم!!


یک قمری با یک بلبل ازدواج میکنن، اسم بچشون رو میگذارن: قنبل!!



نوشته شده در تاریخ یکشنبه 87/2/1 توسط ایران

یه نفر رفته بود شکار، از دور یک شیر میبینه،نشونه میگیره میزنه...تیرش خطا میره و میخوره به دم شیره.....شیره هم شاکی میشه، میدوه طرفش، یارو زود میره بالای درخت، میبینه یه نفر اون پایین ایستاده، بهش میگه:بابا بیا بالا، الان میاد می‎خورتت. میگه: برو بابا! مگه من زدم؟

خانمی بچه به بغل در پارک شهر برای آقایی دردل میکرد که دیروز راننده اتوبوس بمن گفت بچه شما زشترین و بد ترکیب ترین موجودات عالم است. از دیروز تا حالا می خواهم بروم به اداره اتوبوس رانی و از او شکایت کنم.

یک آقایی کنار خانم نشسته بود،گفت:حتما اینکار را بکنید.اتفاقا اداره اتوبوسرانی همین نزدیکیهای است، همین حالا بروید و شکایت کنید. تا شما برگردید من مواظب این میمون کوچولو هستم!

فردی به مسابقه بیست سوالی رفت. - جانداره؟ – بله مری هم داره؟ - بله. جاندارمریه؟

از یه نفر میپرسن: به نظر شما اگه آمریکا افغانستان و عربستان رو بگیره،

به کره و چین هم حمله کنه تکلیف ایران چی میشه؟ یه نفر میگه: ایران میره جام جهانی!!!

یه نفر سوار آسانسور میشه، میبینه نوشته: ظرفیت 12 نفر. باخودش میگه: عجب بدبختیه‎ها! حالا 11 نفر دیگه از کجا بیارم

به یکی میگن: با بید جمله بساز. میگه: در خانه ما یک بید بید! میگن: اون بید نیست، بوده. میگه: آهان باشه، در خانه ما یک بود بید!!!

خانمی به خانمی دیگر: میدونی فرق حوا با زنهای دیگرچی بود؟ اون شوهرش آدم بود!

یه بار هزار پا با دوست ش قرار ملاقات داشت. پس از ساعتی تاخیر میره سر قرار. دوستش میگه تا حالا کجابودی ، من یک ساعته که منتظرم. هزار پا میگه: خوب داشتم کفشها مو می بستم ، یه خورده دیر شد.




<   <<   11   12   13   14   15   >>   >
.: Designed By Night-Skin.com :.


بازدید امروز: 696
بازدید دیروز: 551
کل بازدیدها: 7535594

[ طراحی : نایت اسکین ] [ Weblog Themes By : Night Skin ]