سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جوک های بامزه - 10 - معارف اسلامی
 
...
نوشته شده در تاریخ سه شنبه 87/2/17 توسط ایران

از یکی پرسیدن:اگه انسانها نبودن عزرائیل جون کیا رو می گرفت؟ میگه:جون امثال شما رو.

 یکی می گه : می دونی چرا ماهی ها نمی تونن صحبت کنن؟ اون یکی می گه: اگر تو هم دهنت پر آب بود نمی تونستی صحبت کنی.

 یک بار یه کچله میره سلمونی . وارد اونجا که می شه همه بهش می خندن.کچله می گه: چیه، اومدم آب بخورم!

یه روز یه زنه شوهرش رو گم کرده بوده، با برادرش می‌ره کلانتری میگه: سرکار، شوهر من که گم شده قد بلند، مهربون، خوش‌تیپ و....برادرش میگه: چرا چرت میگی؟ اون ایکبیری که این شکلی نبود! زنه میگه: خب بذار حالا که داریم شوهر پیدا می‌کنیم، یه خوبشو پیدا کنیم دیگه!

 یه روز یکی تو آب زنگ میزنه، فرار می‌کنه!

 یک بار یه ماری سالها عاشق یک مار دیگه بوده ولی بعد از چند سال می فهمه شیلنگ بوده!

 یه روز یکی ازرائیل رو می بینه، خودشو میزنه به مردن!

 معلم می گه: بچه جون بگو ببینم سطل رو با کدوم "ت" می نویسن؟ شاگرد می گه : اگر سطلش دسته دار باشه با "ط" دسته دار ولی اگر سطلش بدون دسته بود با "ت" می نویسیم.

 معلم می گه: با کیبورد جمله بساز. شاگرد: بازی آلمان و برزیل رو کی برد؟

 از یکی خواستند "@" را بخواند؛ گفت: "ای" دورت بگردم!

 بچه یکی کر و لال بوده؛ می گذارتش رو ویبره!

 یک احمقی از هواپیما خودش را پرت می کنه ولی هرچی سعی می کنه چترش وا نمی شه. موقعی که به نزدکای زمین می رسه پیش خودش می گه : حالا که بدون چتر همه ی این

 فاصله رو رفتم  و طوریم نشده پس  بقیش هم طوریم نمیشه!

 یه نفر قبر کن بوده؛ یه شب از سر کار برمیگرده خونه، مادرش بهش میگه: چی شده پسرم؟ چرا سر و صورتت کبود شده؟ میگه: آخه نمی دونم این آخریه چرا این قدر دست و پا می زد؟!

 اگه گفتین چرا نیوتون از اینکه سیب افتاد تو سرش تعجب کرد؟ جواب: چون زیر درخت گلابی خوابیده بود!

یه خسیسه سوار تاکسی میشه، آخر مسیر به راننده میگه: حاج آقا کرایه ما چقدر شدش؟

 یارو میگه: 50 تومن.  خسیسه میگه: چه خبره؟! اولن که 40تومن بیشتر نمیشد، بعدشم من 30تومن بیشتر ندارم، حالا فعلا این 20 تومنو بگیر... یارو پولو میگیره، میشمره میبینه 10 تومنه!

یه نفر میره دکتر، میگه: آقای دکتر من دچار فراموشی شدم.  دکتره میپرسه: چند وقته؟

 یه کم فکر میکنه، میگه: چی چند وقته؟!

 یه روز یکی یه پارچ آب خالی بالای سرش میذاره و می خوابه. ازش می پرسن: چرا پارچ آب گذاشتی بالای سرت؟ میگه: شاید موقع خواب تشنه ام شد. میگن: خب, چرا خالیه؟ میگه: خب شاید تشنه ام نشد

  یه پرگاره رو جو میگیره, مربع می کشه!

 یه روز یه مردی توی خیابون راه می رفت و می خندید, دوستش بهش رسید و پرسید: چرا با خودت می خندی؟ مگه دیوونه شدی؟ _  نه, دارم برای خودم جوک تعریف میکنم. کمی که جلوتر رفتند؛ مرده آنقدر خندید که سیاه و کبود شد, دوستش سئوال کرد: دیگه چی شده؟

_ هیچی؛ تابحال این جوک رو نشنیده بودم !

 از گوسفنده می پرسن: بزرگترین آرزوت چیه؟ می گه: برای یه بار هم که شده، من جلو وانت بشینم.

 یکی می ره در یخچال رو باز می کنه و می بینه ژله هه داره مثل بید می لرزه، بهش می گه: نترس؛ میخوام پنیر بخورم!

 یه روز یکی می‌ره سیگار فروشی و میگه: آقا سیگار برگ دارین؟ جواب میده: خیر. مرده میگه: پس  لطفا یک بسته کوبیده بدین!

 یه روز یه راننده کامیون به یک پیچ رسید، دولا شد و اون رو برداشت!

 



.: Designed By Night-Skin.com :.


بازدید امروز: 107
بازدید دیروز: 765
کل بازدیدها: 7535770

[ طراحی : نایت اسکین ] [ Weblog Themes By : Night Skin ]