مکه که بودیم،یک روز توی بازار دیدمش.سوغاتی خریده بود؛چند دست کفن،از برد یمانی.پرسیدم:اینا مال کیه؟
شروع کرد یکی یکی گفتن:این مال مادرمه،این مال پدرمه،این مال برادرمه... .
منتظر بودم اسم خودش را هم بگوید،ولی نگفت.
گفتم:پس کو کفن خودت؟
نگاه معنی داری بهم کرد.گفت: مگه من می خوام به مرگ طبیعی بمیرم که کفن داشته باشم لباس رزم من باید کفن من بشه.
(شهید عبدالحسین برونسی)
منبع: تالار گفتگوی کانون فرهنگی رهپویان وصال www.rahpouyan.com