یک منبع آب داشتیم که آن هم پس از انفجار خمپاره شد آبکش . آب از چند جای ترکش کوچک ، داشت می زد بیرون . فرمانده خیلی عصبانی بود . هر چه ظرف داشتیم پر کردیم ولی آب هنوز می رفت بلند گفت : « همه بیان وضو بگیرن . این یک دستوره . »
کمی آرام تر شد و گفت : « آفرین بچه ها وضو بگیرید حال این بی پدرها گرفته بشه . »
کمی آرام تر شد و گفت : « آفرین بچه ها وضو بگیرید حال این بی پدرها گرفته بشه . »