پدر بزرگ به منزل پسرش رفت و از نوه خود احوالپرسی کرد.
نوه گفت : من خیلی ناراحتم و گرفتاری عجیبی پیدا کرده ام .
پدر بزرگ : مگه چطور شده چه ناراحتی ای داری؟
نوه : ناراحتی من همش از دست پسر شماست .
سلام
صبح بخیر
بلاخره با قلدری تمام کارت رو به سرانجام مطلوب رسوندم
اونم کامل
چه کار کنم بعضی ها حتما باید بالا سرشون زور باشه
شیرینی ما فراموش نشه