Aç tavuk rüyas?nda kendini bu?day ambar?nda san?rm??.
ترجمه: «مرغان گرسنه در رؤیا، انبار غله خواب میبینند.»
مترادف فارسی: «شتر در خواب بیند پنبه دانه// گهی لپ لپ خورد، گه دانه دانه»
مترادف فارسی: «آدم گرسنه نان سنگک خواب میبیند.»
مترادف فارسی: «آدم برهنه کرباس دولاپهنا خواب میبیند.»
Baba o?ula bir ba? ba???lam??, o?ul babaya bir salk?m üzüm vermemi?
ترجمه: «پدر بهپسرش یک تاکستان هدیه کرد، پسر حتی دانهای انگور بهپدر نداد.»
مترادف فارسی: «دشمنی بالاتر از اولاد نیست.»
مترادف فارسی: «نخل این بستان زبار خویشتن خواهد شکست// هیچکس از زاده? خود خیر در دنیا ندید» کلیم کاشانی
Bilmemek de?il, ??renmemek ay?pt?r.
ترجمه: «چیزی را ندانستن عیب نیست، چیزی را نیاموختن عیب است.»
مترادف فارسی: «پرسیدن عیب نیست، ندانستن عیب است.»
مترادف فارسی: «دانا هم داند و هم پرسد، نادان نداند و نپرسد.»
Bir ipte iki cambaz oynayamaz.
ترجمه: «دو نفر بندباز روی یک طناب نمیتوانند نمایش دهند.»
مترادف فارسی: «دو پادشاه در اقلیمی نگنجند.»
مترادف فارسی: «دو شمشیر در نیامی نگنجند.»
مترادف فارسی: «ده درویش در گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند.» سعدی
مترادف فارسی: «آنجا که عشق خیمه زند جای عقل نیست// غوغا بود دو پادشه اندر ولایتی» سعدی
مترادف فارسی: «بزم دو جمشید مقامی که دید// جای دو شمشیر نیامی که دید» نظامی
مترادف فارسی: «تنگ باشد یکی جهان و دو شـاه// تنگ باشد یکی سپهر و دوماه» سنائی
Bir pire için ev yak?lmaz.
ترجمه: «بهخاطر یک شپش نباید خانه را بهآتش کشید.»
مترادف فارسی: «برای یک شپش، لحاف را بیرون نمیاندازند.»
مترادف فارسی: «برای یک کک، گلیم را نمیسوزانند.»
مترادف فارسی: «دوست را کس بهیک بدی نفروخت// بهر کیکی گلیم نتوان سوخت» سنائی
مترادف فارسی: «برای یک بینماز در مسجد را نمیبندند.»
Cahil dostum olaca??na, ak?ll? dü?man?m olsun.
ترجمه: «دشمن دانا را بهدوست نادان ترجیح میدهم.»
مترادف فارسی: «دشمن دانا بلندت میکند// بر زمینت میزند نادان دوست» سعدی
مترادف فارسی: «دوستی با مردم دانا نکوست// دشمن دانا بهاز نادان دوست» نظامی
مترادف فارسی: «دشمن دانا که غم جان بود// بهتر از آن دوست که نادان بود» نظامی
Can ç?kar, huy ç?kmaz.
ترجمه: «جان از بدن بیرون میرود ولی عادت میماند.»
مترادف فارسی: «ترک عادت موجب مرض است.»
مترادف فارسی: «عادت، طبیعت ثانوی است.»
مترادف فارسی: «با جان مگر از جسد بر آید// خویی که فرو شده است با شیر» سعدی
Cürük iple kuyuya inilmez.
ترجمه: «با طناب پاره نباید داخل چاه شد.»
مترادف فارسی: «با بند پوسیده? کسی نباید بهچاه رفت.»
مترادف فارسی: «بهریسمان پوسیده کسی در چاه شدن.»
مترادف فارسی: «با طناب پوسیده کسی بهچاه مرو.»
مترادف فارسی: «با طناب پوسیده کسی بهچاه افتادن.»
Damlaya damlaya g?l olur.
ترجمه: «قطره قطره، دریا شود.»
مترادف فارسی: «قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود.»
مترادف فارسی: «اندک اندک خیلی شود و قطره قطره سیلی.» سعدی
مترادف فارسی: «اندک اندک بهم شود بسیار// دانه دانه است غله در انبار» سعدی
Denize dü?en y?lana sar?l?r.
ترجمه: «کسی که در دریا درحال غرقشدن است، بهمار هم چنگ میاندازد.»
مترادف فارسی: «غریق بر هر گیاه خشک چنگ زند.» (الغریق یتشبث به کل حشیش
مترادف فارسی: «فروماندهمردم بهگرداب در// زند چنگ در هر گیاه ناگزر» ادیب پیشاوری
Dereyi g?rmeden paçay? s?vama.
ترجمه: «پیش از دیدن نهر، پاچه? شلوارت را بالا نزن.»
مترادف فارسی: «آب ندیده موزه کشیدن.»
Dil k?l?çtan keskindir.
ترجمه: «زبان، تیزتر از شمشیر است.»
مترادف فارسی: «زخم زبان از زخم شمشیر بدتر است.»
مترادف فارسی: «زخم تیر بر تن است و زخم سخن بر جان.»
مترادف فارسی: «زخم سنان بر تن است، زخم زبان بر جان.»
Gerçek dost k?tü günde belli olur.
ترجمه: «دوستان واقعی در وقت تنگی شناخته میشوند.»
مترادف فارسی: «دوست آن دانم که گیرد دست دوست// در پریشان حالی و درماندگی» سعدی
Gülü seven dikenine katlan?r.
ترجمه: «هرکه خواهان گل سرخ است نیش خارش را نیز تحمل میکند.»
مترادف فارسی: «نوش خواهی، نیش میباید چشید.»
مترادف فارسی: «در بیابان گر بهشوق کعبه خواهی زد قدم// سرزنشها گر کند خار مغیلان غممخور» حافظ
Halep orada ise arsIn buradadIr.
ترجمه: «اگر حلب دور است، آرشین اینجاست.»
مترادف فارسی: «اگر یزد دور است، گز نزدیک است.»
مترادف فارسی: «اگر یزد نیست، گـَز هست!»
مترادف فارسی: «همدان دور است؟ کر دوش نزدیک است!»
مترادف فارسی: «اگر سیستان دور است، میدانش نزدیک است.»
?nsan?n vatan? do?du?u yer de?il, doydu?u yerdir.
ترجمه: «وطن انسان جایی است که شکم سیر است، نهآنجا که زادهشده است.»
مترادف فارسی: «سعدیا حب وطن گرچه حدیثی است درست// نتوان مرد بهسختی که در اینجا زادم» سعدی
?p inceldi?i yerden kopar.
ترجمه: «طنابها از جای نازک پاره میشوند.»
مترادف فارسی: «طناب از جای باریک پاره میشود.»
Is?racak k?pek di?ini g?stermez.
ترجمه: «سگهایی که میخواهند گاز بگیرند، دندانشان را نشان نمیدهند.»
مترادف فارسی: «سگی که پارس میکند گاز نمیگیرد.»
مترادف فارسی: «سگ لاینده گیرنده نباشد.»
Kefenin cebi yoktur.
ترجمه: «کفن جیب ندارد.»
مترادف فارسی: «کفن جیب ندارد.»
Kendi dü?en a?lamaz.
ترجمه: «هرکه بهتقصیر خویش برزمین افتد، نباید گریه کند.»
مترادف فارسی: «خودافتاده نگرید.»
مترادف فارسی: «خودکرده را چه درمان.»
مترادف فارسی: «خودکرده را تدبیر نیست.»
مترادف فارسی: «خودم کردم که لعنت بر خودم باد.»
Keskin sirke küpüne zarar.
ترجمه: «سرکه? تند، بهخمرهاش آسیب وارد میکند.»
مترادف فارسی: «حسود هرگز نیاسود.»
Kom?unun tavu?u kom?uya kaz g?rünürmü?.
ترجمه: «مرغ همسایه بهچشم همسایه، غاز است.»
مترادف فارسی: «مرغ همسایه غاز است.»
مترادف فارسی: «مرغ همسایه غاز می نماید.»
مترادف فارسی: «مرغ همسایه تخم غاز میکند.»
مترادف فارسی: «آش همسایه روغن غاز دارد.»
مترادف فارسی: «دوغ در خانه ترش است.»
مترادف فارسی: «علف در آغل تلخ است.»
مترادف فارسی: «شتر، در قطار دیگران خوش نماید.»
مترادف فارسی: «نعمت ما به چشـــم همسایه// صــد برابر فزون کند پایه// چـون زچشم نیاز میبیند// مرغ همسایه غاز میبیند» رشید یاسمی
K?pek ürür, kervan yürür.
ترجمه: «سگ میغرد، کاروان میرود.»
مترادف فارسی: «سگ لاید و کاروان گذرد.»
مترادف فارسی: «زآنهمه بانگ و علالای سگان// هیچ واماند زراهی کاروان؟» جلالالدین محمد بلخی
Kula??na küpe olsun.
ترجمه: «این باید گوشوارهای در گوش تو باشد.»
مترادف فارسی: «آویزه? گوش کردن.»
مترادف فارسی: «پشت گوش نوشتن.» (پشت گوشت بنویس!)
Kurunun yan?nda ya? da yanar.
ترجمه: «تر، که درکنار خشک باشد با او هم میسوزد.»
مترادف فارسی: «تر و خشک باهم میسوزد.»
مترادف فارسی: «آتش دوست و دشمن نداند.»
مترادف فارسی: «آتش که بهبیشه افتاد، تر و خشک نپرسد.»
مترادف فارسی: «آتش چو بهشعله برکشد سر// چه هیزم خشک و چه گل تر» امیر خسرو
Meyve veren a?aç ta?lan?rm??.
ترجمه: «درختی که میوه داره بهش سنگ پرتاب می کنند.»
مترادف فارسی: «بهدرخت بیثمر سنگ نمیزنند.»
Paray? veren, düdü?ü çalar.
ترجمه: «هرکه پول بدهد، نی هم میزند.»
مترادف فارسی: «تو نیات را زدی.»
توضیح: «مردی که عزم سفر کرده بود، دوستان و آشنایانش بهبدرقه او آمده و هرکدام سفارش کالایی را دادند. از آن میان فقط جوانی نزدیک رفته و گفت این پول را بگیر و برایم یک نیلبک بیاور. مرد مسافر گفت: تو نیلبکت را زدی.»
Rüzgar eken f?rt?na biçer
ترجمه: «آنکسی که باد میکارد، طوفان خواهد دروید.»
مترادف فارسی: «هرکه باد بکارد، طوفان درو خواهد کرد.»
Sakla saman?, gelir zaman?.
ترجمه: «کاه را نگهدار، زمان استفاده? از آن فرا میرسد.»
مترادف فارسی: «هرچیز که زار آید، یک روز بهکار آید.»
مترادف فارسی: «هرچه بهدیده خوار آید، عاقبت روزی بهکار آید.»
مترادف فارسی: «هرچه در چشمت خوار آید، نگهدار که وقتی بهکار آید.»
Sütten a?z? yanan yo?urdu üfleyerek yer.
ترجمه: «دهانی که از نوشیدن شیر داغ سوخته باشد، حتی بهماست هم فوت میکند.»
مترادف فارسی: «مارگزیده از ریسمان سیاه و سفید میترسد.»
مترادف فارسی: «من آزمودهام این رنج و دیده این سختی// زریسمان متنفر بود گزیده? مار» سعدی
Tatl? s?z y?lan? deli?inden ç?kar?r.
ترجمه: «یک جمله دلنشین، مار را از سوراخش بیرون میآورد.»
مترادف فارسی: «زبان خوش مار را از سوراخ بیرون میآورد.»
مترادف فارسی: «به نرمی برآید زسوراخ مار// که تیزی و تندی نیاید بکار» فردوسی
Ters giderse insan?n i?i, muhallebi yerken k?r?l?r di?i.
ترجمه: «کسی که پشت هم بد میآورد، هنگام خوردن فرنی هم دندانش میشکند.»
مترادف فارسی: «بخت چون برگشت، پالوده دندان بشکند.»
مترادف فارسی: «بخت که برگردد، عروس در حجله نر گردد.»
مترادف فارسی: «بدبخت اگر مسجد آدینه بسازد// یا طاق فرود آید و یا قبله کج آید»
Uzüme yeti?emeyen tilki, üzüme ek?i dermi?.
ترجمه: «روباه دستش بهانگور نرسید، گفت ترش است.»
مترادف فارسی: «شغال پوزش بهانگور نرسید، گفت ترش است.»
مترادف فارسی: «پیرزن دستش بهآلو نمیرسید، گفت ترش است.»
Vakitsiz ?ten horozun ba?? kesilir.
ترجمه: «خروسی را که بیموقع اذان گوید باید سر برید.»
مترادف فارسی: «مرغ بیوقتخوان را سر برند.»
مترادف فارسی: «ندانی که چون مرغ بیوقت خواند// بهجای پرافشاندن سرفشاند» نظامی
Zaman sana uymazsa, sen zamana uy.
ترجمه: «اگر دوران، مناسب حالت رفتار نکرد، تو خود را با او هماهنگ کن.»
مترادف فارسی: «زمانه باتو نسازد، تو با زمانه بساز!»
لینک مطلب از وبلاگ یک دانشجوی الکترونیک