ماموریت ما تمام شد. همه آمده بودند جز «بخشی». بچه خیلی شوخی بود.
همه پکر بودیم. اگر بود همه مان را الان می خنداند. دیدم دو نفر یک برانکارد دست گرفته اند و دارند می آیند. یک غواص هم روی برانکارد بود. شک نکردیم که خودش است.
فکر کردیم جسدش را آورده اند. تا به ما رسیدند یک دفعه «بخشی» سر امدادگر داد زد:«نگهدار!»
- بعد جلوی چشم های بهت زده امدادگرها و ما پرید پایین و گفت:
- «دستتون درد نکنه، چقدر میشه؟» و دوید بین بچه ها که لباس غواصی داشتند گم شد.
کلی طول کشید تا از دل امدادگرها در بیاوریم و بفرستیم شان بروند.