سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تفریح و سرگرمی - معارف اسلامی
 
...
نوشته شده در تاریخ دوشنبه 87/6/11 توسط ایران
نوشته شده در تاریخ سه شنبه 87/5/29 توسط ایران

از پدری پرسیدند آیا درست است که میگویند "زمانی فرا خواهد رسید که پسر ها بزرگتر از پدرشان خواهند شد؟"
گفت:" اتفاقا این موضوع سخت ذهن مرا به خود مشغول داشته است. البته کاری به استعداد و نبوغشان ندارم منظور من سن و سال آنهاست!"
پرسیدند:" به چه دلیل؟"
گفت:"به این دلیل که برایتان شرح خواهم داد:

وقتی 30 ساله بودم فرزندمان متولد شد. یعنی 30 برابر او سن داشتم.
وقتی 2 ساله شد من 32 سال داشتم . یعنی 16 برابر او سن داشتم.
وقتی 3 ساله شد من 33 سال داشتم. یعنی 11 برابر او سن داشتم.
وقتی 5 ساله شد من 35 سال داشتم. یعنی 7 برابر او سن داشتم.
وقتی 10 ساله شد من 40 سال داشتم. یعنی 4 برابر او سن داشتم.
وقتی 15 ساله شد من 45 سال داشتم. یعنی 3 برابر او سن داشتم.
وقتی 30 ساله شد من 60 سال داشتم. یعنی فقط 2 برابر او سن داشتم.
میترسم اگر به منوال پیش برود به زودی از من جلو بزند و او بشود پدر من و من بشوم پسر او!!!"

از سایت مبین



نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 87/5/2 توسط ایران
نوشته شده در تاریخ دوشنبه 87/4/31 توسط ایران
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 87/4/23 توسط ایران

http://edu.tebyan.net/games/059.htm

بسیار جالب بود برام شما هم امتحان کنید



A
"Ada asap ada api."
مترادف فارسی: «هیچ دودی بی آتش نیست.» (چیزی پنهان نمی‌ماند)
مترادف فارسی: «دود نشانه آتش است.»
تمثیل: «اگر دودی رود، بی آتشی نیست» سعدی
 

"Air tenang jangan disangka tiada buaya"
ترجمه: «هرگز فکر نکن که آب آرام تمساح ندارد.»
مترادف فارسی: «از آن مترس که‌های و هو دارد، از آن بترس که سر به تو دارد.»

"Air tenang menghanyutkan."
مترادف فارسی: «آب هرچه عمیق‌تر باشد، آرام‌تر است.»

"Alah bisa karena biasa."
مترادف فارسی: «کار نیکو کردن از پر کردن است.»

"Anjing menggonggong, kafilah tetap berlalu."
مترادف فارسی: «سگ لاید و کاروان گذرد.»
تمثیل: «زآنهمه بانگ و علالای سگان// هیچ واماند ز راهی کاروان؟» جلال‌الدین محمد بلخی

"Asam di gunung, garam di laut bertemu dalam satu belanga."
ترجمه: «تمر در کوهستان و نمک در دریا است، اما همدیگر را در دیگ ملاقات می‌کنند.»
مترادف فارسی: «گذر پوست به دباغخانه می‌افتد.»
مترادف فارسی: «دنیا خیلی کوچک است.»


B
"Buruk rupa cermin dibelah."
ترجمه: «روی نازیبا، مقصر، آیینه ترک دار.»
مترادف: «روی تو چون آینه بنمود راست// خود شکن، آیینه شکستن خطاست»


G
"Gajah di pelupuk mata tak tampak, semut diseberang lautan tampak."
ترجمه: «فیل ِ روی پلک چشمان دیده نمی‌شود، اما مورچهِ آن‌طرف آب دیده می‌شود.»
مترادف فارسی: «خار را کف پای دیگران دیدن و جوالدوز را تو چشم خود ندیدن.»
تمثیل: «خار را در چشم دیگران بینی// شاه تیر را در چشم خود نمی‌بینی» کشف‌المحجوب
تمثیل: «کاهی در چشم من می‌بینید و کوه را در چشم خود نمی‌بینید.» قرةالعین
تمثیل: «به‌چشمت اندر، بالار ننگری تو به‌روز// به‌شب به‌چشم کسان اندرون ببینی کاه» رودکی


L
"Lebih baik satu burung ditangan dari pada sepuluh burung dipohon."
ترجمه: «یک پرنده در دست بهتر از ده تا روی درخت است.»
مترادف فارسی: «سرکه نقد به از حلوای نسیه»
مترادف فارسی: «سیلی نقد از عطای نسیه به»
مترادف فارسی: «نقد موجود به که نسیه موعود»
مترادف فارسی: «گنجشک نقد به از طاووس نسیه»
تمثیل: «ما درخور صید تو نباشیم ولیکن// گنجشک به‌دست است به‌از باز پریده» سعدی


M
"Memancing di air keruh."
مترادف فارسی: «از آب گل آلود ماهی گرفتن»
مترادف فارسی: «دزد بازار آشفته می‌خواهد»
"Memang lidah tidak bertulang."
ترجمه: «به‌راستی‌که زبان استخوان ندارد.»
مترادف فارسی: «زبان استخوان ندارد؛ به هرطرف که بگردانی می‌چرخد.»
 


لینک مطلب از وبلاگ یک دانشجوی الکترونیک



نوشته شده در تاریخ یکشنبه 87/4/16 توسط ایران

Amicus Plato, sed magis amica veritas.- ارسطو

حق بالاتر از دوستی با افلاطون است.


Aquila non captat muscas.

نکند باز موش مرده شکار.

صید ملخ شیوه شهباز نیست.


Audacter calumniare, semper aliquid haeret.- پلوتارخ

چون گِل بر دیوار زنی اگر در نگیرد، نقش آن لامحاله بماند.


Consuetudo est quasi altera natura. - سیسرو

عادت طبیعت ثانوی است.


Contra vim mortis non est medicamen in hortis.

مرگ چاره ندارد.


De mortuis nil nisi bene.شیلون

پشت سر مرده بد نباید گفت.

به رگ مرده نیشتر نزنند.

کسی بر مرده لگد نمیزند


 

Dum spiro, spero.

آدم به امید زنده‌است.

 


Errare humanum est. سیسرو

بشر جایز الخطا است.


Fortes fortuna adiuvat. ترنس

هرکه از خطر بگریزد، خطیر نشود.

تا خطر نکنی خطیر نشوی.

هرکه از مخاطره بهراسد به بزرگی نرسد.


Hic Rhodus, hic salta! ازوپ

همدان دور است؟ کر دوش نزدیک است!

اگر یزد نیست، گـَز هست!

سیستان دور است، میدانش نزدیک است.


In cauda venenum.

سر گنده اش زیر لحاف است.


In vino veritas.

مستی و راستی.


Manus manum lavat.

دست، دست را می‌شوید.


Nullus est liber tam malus, ut non aliqua parte prosit.

هر نبشته به یک بار خواندن ارزد 

هیچ نبشته نیست که به یک بار خواندن نیرزد.


 Parturiunt montes, nascetur ridiculus mus ازوپ

کوه کندن و موش بر آوردن.


Plenus venter non studet libenter.

اندرون از طعام خالی دار-- تا در او نور معرفت بینی-- تهی از حکمتی به علت آن-- که پُری از طعــام تا بینی(سعدی (


Punctum saliens. ارسطو

شاید که همین بیضه بر آرد پر و بال.

لینک مطلب از وبلاگ یک دانشجوی الکترونیک




Buona incudine non teme martello.

ترجمه: «یک سندان خوب از پتک هراسی ندارد.»
مترادف فارسی: «شتر نقاره‌خانه‌است، از صدای طشتک و طبلک رم نمی‌کند.»
مترادف فارسی: «اشتر که چهاردندان شود از آواز جرس نترسد.»
مترادف فارسی: «قاطر قصاب‌خانه کاردخونی زیاددیده.»
مترادف فارسی: ««طلا که پاکه چه حاجتش به خاکه»
تمثیل: «نترسم من از کبک یافه‌سرای// که اشتر نترسد زبانگ درای» اسدی طوسی


Chi va al mulino s"infarina.

ترجمه: «هرکه به‌آسیاب می‌رود، خود را آردی می‌کند.»
مترادف فارسی: «همنشین بد چون آهنگر است، اگر جامه نسوزد، دود در تو نشاند.»


Chi va diritto non fallisce strada.

ترجمه: «هرکه به‌راه راست رفت، گمراه نخواهد شد.»
مترادف فارسی: «راه راست برو اگرچه دور است.»
مترادف فارسی: «راه راست، گم‌شدن ندارد.»
تمثیل: «راستی موجب رضای خداست// کس ندیدم که گم شد از ره راست» سعدی


Chi va piano va sano e lontano.

ترجمه: «هرکه آهسته رفت، راه بیشتری را به‌تندرستی طی می‌کند.»
مترادف فارسی: «شتر آهسته می‌رود شب و روز (اسب تازی دو تک رود به شتاب...)» سعدی
مترادف: <رهرو آن نیست گهی تند و گهی خسته رود رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود>


E" bello ci? che piace.

ترجمه: «قشنگ آنست که به‌دل نشیند.»


Gallina vecchia fa buon brodo.

ترجمه: «سوپ مرغ پیر خوشمزه‌تر است.»


Se non è vero, è ben trovato.

ترجمه: «اگر حقیقی نباشد، مصنوع خوبی است.»


Una mano lava l"altra.

ترجمه: «یک دست، دگر دست را شوید.»
مترادف فارسی:«دست، دست را می‌شوید.»
مترادف فارسی: «دست، دست را می‌شوید، دست هم برمی‌گردد صورت را می‌شوید.»


Vedi Napoli e poi muori.

ترجمه: «اول «ناپل» را ببین بعد «بمیر».»
توضیح: «ترجمه این مثل به‌زبان‌های دیگر، طنز نهفته درآن را که نوعی بازی با کلمات است، بیان نمی‌کند. "muori" نام شهری است که پس از گذشتن از ناپل پدیدار می‌شود. از سویی دیگر این لغت به معنی «تو می‌میری» هم می‌باشد.»
«خداوند، گوشت را به ما ارزانی داشت، شیطان آشپزخانه را.»
«وقتی که بازی به‌پایان می‌رسد، شاه و سربازان دوباره داخل یک جعبه قرار می‌گیرند.»
مترادف فارسی: «مرگ به فقیر و غنی نگاه نکند.»
مترادف فارسی: «مرگ پیر و جوان نمی‌شناسد.»
تمثیل: «فرق شاهی وبندگی برخاست// چون قضای نبشته آید پیش// گر کسی خاک مـرده باز کند// ننماید توانگر و درویش» سعدی
تمثیل: «اگر تاج داری و گر درد و رنج// همان بگذری زین سرای سپنج// اگر شهریاری و گر زیردست// جز از خاک تیره نیابی نشست» فردوسی
«هرکس، هرکاری را فقط به‌خاطر پول انجام بدهد، چیزی نخواهد گذشت که به خاطر پول هرکاری را انجام دهد.»
ضرب‌المثل سیسیلی
«هرکه خواهان خوب سخن‌گفتن است، اول باید خوب فکر کند.»
«هرکه وقت نداشته باشد، از هر گدایی گداتر است.»


لینک مطلب از وبلاگ یک دانشجوی الکترونیک



Aç tavuk rüyas?nda kendini bu?day ambar?nda san?rm??.


ترجمه: «مرغان گرسنه در رؤیا، انبار غله خواب می‌بینند.»
مترادف فارسی: «شتر در خواب بیند پنبه دانه// گهی لپ لپ خورد، گه دانه دانه»
مترادف فارسی: «آدم گرسنه نان سنگک خواب می‌بیند.»
مترادف فارسی: «آدم برهنه کرباس دولاپهنا خواب می‌بیند.»


Baba o?ula bir ba? ba???lam??, o?ul babaya bir salk?m üzüm vermemi?



ترجمه: «پدر به‌پسرش یک تاکستان هدیه کرد، پسر حتی دانه‌ای انگور به‌پدر نداد.»
مترادف فارسی: «دشمنی بالاتر از اولاد نیست.»
مترادف فارسی: «نخل این بستان زبار خویشتن خواهد شکست// هیچ‌کس از زاده? خود خیر در دنیا ندید» کلیم کاشانی


Bilmemek de?il, ??renmemek ay?pt?r.


ترجمه: «چیزی را ندانستن عیب نیست، چیزی را نیاموختن عیب است.»
مترادف فارسی: «پرسیدن عیب نیست، ندانستن عیب است.»
مترادف فارسی: «دانا هم داند و هم پرسد، نادان نداند و نپرسد.»


Bir ipte iki cambaz oynayamaz.


ترجمه: «دو نفر بندباز روی یک طناب نمی‌توانند نمایش دهند.»
مترادف فارسی: «دو پادشاه در اقلیمی نگنجند.»
مترادف فارسی: «دو شمشیر در نیامی نگنجند.»
مترادف فارسی: «ده درویش در گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند.» سعدی
مترادف فارسی: «آن‌جا که عشق خیمه زند جای عقل نیست// غوغا بود دو پادشه اندر ولایتی» سعدی
مترادف فارسی: «بزم دو جمشید مقامی که دید// جای دو شمشیر نیامی که دید» نظامی
مترادف فارسی: «تنگ باشد یکی جهان و دو شـاه// تنگ باشد یکی سپهر و دوماه» سنائی


Bir pire için ev yak?lmaz.


ترجمه: «به‌خاطر یک شپش نباید خانه را به‌آتش کشید.»
مترادف فارسی: «برای یک شپش، لحاف را بیرون نمی‌اندازند.»
مترادف فارسی: «برای یک کک، گلیم را نمی‌سوزانند.»
مترادف فارسی: «دوست را کس به‌یک بدی نفروخت// بهر کیکی گلیم نتوان سوخت» سنائی
مترادف فارسی: «برای یک بی‌نماز در مسجد را نمی‌بندند.»


Cahil dostum olaca??na, ak?ll? dü?man?m olsun.


ترجمه: «دشمن دانا را به‌دوست نادان ترجیح می‌دهم.»
مترادف فارسی: «دشمن دانا بلندت می‌کند// بر زمینت می‌زند نادان دوست» سعدی
مترادف فارسی: «دوستی با مردم دانا نکوست// دشمن دانا به‌از نادان دوست» نظامی
مترادف فارسی: «دشمن دانا که غم جان بود// بهتر از آن دوست که نادان بود» نظامی


Can ç?kar, huy ç?kmaz.


ترجمه: «جان از بدن بیرون می‌رود ولی عادت می‌ماند.»
مترادف فارسی: «ترک عادت موجب مرض است.»
مترادف فارسی: «عادت، طبیعت ثانوی است.»
مترادف فارسی: «با جان مگر از جسد بر آید// خویی که فرو شده است با شیر» سعدی


Cürük iple kuyuya inilmez.


ترجمه: «با طناب پاره نباید داخل چاه شد.»
مترادف فارسی: «با بند پوسیده? کسی نباید به‌چاه رفت.»
مترادف فارسی: «به‌ریسمان پوسیده کسی در چاه شدن.»
مترادف فارسی: «با طناب پوسیده کسی به‌چاه مرو.»
مترادف فارسی: «با طناب پوسیده کسی به‌چاه افتادن.»


Damlaya damlaya g?l olur.


ترجمه: «قطره قطره، دریا شود.»
مترادف فارسی: «قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود.»
مترادف فارسی: «اندک اندک خیلی شود و قطره قطره سیلی.» سعدی
مترادف فارسی: «اندک اندک بهم شود بسیار// دانه دانه است غله در انبار» سعدی


Denize dü?en y?lana sar?l?r.


ترجمه: «کسی که در دریا درحال غرق‌شدن است، به‌مار هم چنگ می‌اندازد.»
مترادف فارسی: «غریق بر هر گیاه خشک چنگ زند.» (الغریق یتشبث به کل حشیش
مترادف فارسی: «فرومانده‌مردم به‌گرداب در// زند چنگ در هر گیاه ناگزر» ادیب پیشاوری


Dereyi g?rmeden paçay? s?vama.


ترجمه: «پیش از دیدن نهر، پاچه? شلوارت را بالا نزن.»
مترادف فارسی: «آب ندیده موزه کشیدن.»
 


Dil k?l?çtan keskindir.


ترجمه: «زبان، تیزتر از شمشیر است.»
مترادف فارسی: «زخم زبان از زخم شمشیر بدتر است.»
مترادف فارسی: «زخم تیر بر تن است و زخم سخن بر جان.»
مترادف فارسی: «زخم سنان بر تن است، زخم زبان بر جان.»
 


Gerçek dost k?tü günde belli olur.


ترجمه: «دوستان واقعی در وقت تنگی شناخته می‌شوند.»
مترادف فارسی: «دوست آن دانم که گیرد دست دوست// در پریشان حالی و درماندگی» سعدی


Gülü seven dikenine katlan?r.


ترجمه: «هرکه خواهان گل سرخ است نیش خارش را نیز تحمل می‌کند.»
مترادف فارسی: «نوش خواهی، نیش می‌باید چشید.»
مترادف فارسی: «در بیابان گر به‌شوق کعبه خواهی زد قدم// سرزنش‌ها گر کند خار مغیلان غم‌مخور» حافظ


Halep orada ise arsIn buradadIr.


ترجمه: «اگر حلب دور است، آرشین این‌جاست.»
مترادف فارسی: «اگر یزد دور است، گز نزدیک است.»
مترادف فارسی: «اگر یزد نیست، گـَز هست!»
مترادف فارسی: «همدان دور است؟ کر دوش نزدیک است!»
مترادف فارسی: «اگر سیستان دور است، میدانش نزدیک است.»


?nsan?n vatan? do?du?u yer de?il, doydu?u yerdir.


ترجمه: «وطن انسان جایی است که شکم سیر است، نه‌آنجا که زاده‌شده است.»
مترادف فارسی: «سعدیا حب وطن گرچه حدیثی است درست// نتوان مرد به‌سختی که در این‌جا زادم» سعدی


?p inceldi?i yerden kopar.


ترجمه: «طناب‌ها از جای نازک پاره می‌شوند.»
مترادف فارسی: «طناب از جای باریک پاره می‌شود.»


Is?racak k?pek di?ini g?stermez.


ترجمه: «سگ‌هایی که می‌خواهند گاز بگیرند، دندانشان را نشان نمی‌دهند.»
مترادف فارسی: «سگی که پارس می‌کند گاز نمی‌گیرد.»
مترادف فارسی: «سگ لاینده گیرنده نباشد.»


Kefenin cebi yoktur.


ترجمه: «کفن جیب ندارد.»
مترادف فارسی: «کفن جیب ندارد.»


Kendi dü?en a?lamaz.


ترجمه: «هرکه به‌تقصیر خویش برزمین افتد، نباید گریه کند.»
مترادف فارسی: «خودافتاده نگرید.»
مترادف فارسی: «خودکرده را چه درمان.»
مترادف فارسی: «خودکرده را تدبیر نیست.»
مترادف فارسی: «خودم کردم که لعنت بر خودم باد.»
 


Keskin sirke küpüne zarar.



ترجمه: «سرکه? تند، به‌خمره‌اش آسیب وارد می‌کند.»
مترادف فارسی: «حسود هرگز نیاسود.»
 


Kom?unun tavu?u kom?uya kaz g?rünürmü?.


ترجمه: «مرغ همسایه به‌چشم همسایه، غاز است.»
مترادف فارسی: «مرغ همسایه غاز است.»
مترادف فارسی: «مرغ همسایه غاز می نماید.»
مترادف فارسی: «مرغ همسایه تخم غاز میکند.»
مترادف فارسی: «آش همسایه روغن غاز دارد.»
مترادف فارسی: «دوغ در خانه ترش است.»
مترادف فارسی: «علف در آغل تلخ است.»
مترادف فارسی: «شتر، در قطار دیگران خوش نماید.»
مترادف فارسی: «نعمت ما به چشـــم همسایه// صــد برابر فزون کند پایه// چـون زچشم نیاز می‌بیند// مرغ همسایه غاز می‌بیند» رشید یاسمی
 


K?pek ürür, kervan yürür.


ترجمه: «سگ می‌غرد، کاروان میرود.»
مترادف فارسی: «سگ لاید و کاروان گذرد.»
مترادف فارسی: «زآنهمه بانگ و علالای سگان// هیچ واماند زراهی کاروان؟» جلال‌الدین محمد بلخی
 


Kula??na küpe olsun.


ترجمه: «این باید گوشواره‌ای در گوش تو باشد.»
مترادف فارسی: «آویزه? گوش کردن.»
مترادف فارسی: «پشت گوش نوشتن.» (پشت گوشت بنویس!)
 


Kurunun yan?nda ya? da yanar.


ترجمه: «تر، که درکنار خشک باشد با او هم می‌سوزد.»
مترادف فارسی: «تر و خشک باهم می‌سوزد.»
مترادف فارسی: «آتش دوست و دشمن نداند.»
مترادف فارسی: «آتش که به‌بیشه افتاد، تر و خشک نپرسد.»
مترادف فارسی: «آتش چو به‌شعله برکشد سر// چه هیزم خشک و چه گل تر» امیر خسرو


 


Meyve veren a?aç ta?lan?rm??.


ترجمه: «درختی که میوه داره بهش سنگ پرتاب می کنند.»
مترادف فارسی: «به‌درخت بی‌ثمر سنگ نمی‌زنند.»


Paray? veren, düdü?ü çalar.


ترجمه: «هرکه پول بدهد، نی هم می‌زند.»
مترادف فارسی: «تو نی‌ات را زدی.»
توضیح: «مردی که عزم سفر کرده بود، دوستان و آشنایانش به‌بدرقه او آمده و هرکدام سفارش کالایی را دادند. از آن میان فقط جوانی نزدیک رفته و گفت این پول را بگیر و برایم یک نی‌لبک بیاور. مرد مسافر گفت: تو نی‌لبکت را زدی.»


Rüzgar eken f?rt?na biçer


ترجمه: «آن‌کسی که باد می‌کارد، طوفان خواهد دروید.»
مترادف فارسی: «هرکه باد بکارد، طوفان درو خواهد کرد.»


Sakla saman?, gelir zaman?.


ترجمه: «کاه را نگه‌دار، زمان استفاده? از آن فرا می‌رسد.»
مترادف فارسی: «هرچیز که زار آید، یک روز به‌کار آید.»
مترادف فارسی: «هرچه به‌دیده خوار آید، عاقبت روزی به‌کار آید.»
مترادف فارسی: «هرچه در چشمت خوار آید، نگهدار که وقتی به‌کار آید.»


Sütten a?z? yanan yo?urdu üfleyerek yer.


ترجمه: «دهانی که از نوشیدن شیر داغ سوخته باشد، حتی به‌ماست هم فوت می‌کند.»
مترادف فارسی: «مارگزیده از ریسمان سیاه و سفید می‌ترسد.»
مترادف فارسی: «من آزموده‌ام این رنج و دیده این سختی// زریسمان متنفر بود گزیده? مار» سعدی


Tatl? s?z y?lan? deli?inden ç?kar?r.


ترجمه: «یک جمله دلنشین، مار را از سوراخش بیرون می‌آورد.»
مترادف فارسی: «زبان خوش مار را از سوراخ بیرون می‌آورد.»
مترادف فارسی: «به نرمی برآید زسوراخ مار// که تیزی و تندی نیاید بکار» فردوسی


Ters giderse insan?n i?i, muhallebi yerken k?r?l?r di?i.


ترجمه: «کسی که پشت‌ هم بد می‌آورد، هنگام خوردن فرنی هم دندانش می‌شکند.»
مترادف فارسی: «بخت چون برگشت، پالوده دندان بشکند.»
مترادف فارسی: «بخت که برگردد، عروس در حجله نر گردد.»
مترادف فارسی: «بدبخت اگر مسجد آدینه بسازد// یا طاق فرود آید و یا قبله کج آید»


Uzüme yeti?emeyen tilki, üzüme ek?i dermi?.


ترجمه: «روباه دستش به‌انگور نرسید، گفت ترش است.»
مترادف فارسی: «شغال پوزش به‌انگور نرسید، گفت ترش است.»
مترادف فارسی: «پیرزن دستش به‌آلو نمی‌رسید، گفت ترش است.»


Vakitsiz ?ten horozun ba?? kesilir.


ترجمه: «خروسی را که بی‌موقع اذان گوید باید سر برید.»
مترادف فارسی: «مرغ بی‌وقت‌‌خوان را سر برند.»
مترادف فارسی: «ندانی که چون مرغ بی‌وقت خواند// به‌جای پرافشاندن سرفشاند» نظامی


Zaman sana uymazsa, sen zamana uy.


ترجمه: «اگر دوران، مناسب حالت رفتار نکرد، تو خود را با او هماهنگ کن.»
مترادف فارسی: «زمانه باتو نسازد، تو با زمانه بساز!»


لینک مطلب از وبلاگ یک دانشجوی الکترونیک



<      1   2   3   4   5   >>   >
.: Designed By Night-Skin.com :.


بازدید امروز: 60
بازدید دیروز: 505
کل بازدیدها: 7487511

[ طراحی : نایت اسکین ] [ Weblog Themes By : Night Skin ]